هیئت محبان الزینب (امام رضا) مذهبی و معنوی،سیاحتی و گردشگری آخرین مطالب نويسندگان سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:, :: 13:28 :: نويسنده : سید ابوالقاسم قوامی
سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:, :: 12:55 :: نويسنده : سید ابوالقاسم قوامی
امیر المؤمنین علی (ع):
آن است و هر چیز اُخروی دیدنش بزرگتر از
شنیدنش.
بحار ا لانوار ج 8 ص 191 دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, :: 11:55 :: نويسنده : سید ابوالقاسم قوامی
هشت اسم مقدس الهی برای شفا
از ابی درداء از رسولخدا(ع) فرمود برای خدا هشت اسم است که در ساق عرش و قلب خورشید و در بهشت و درخت طوبی نوشته شده، هر کس قبل از دعا بگوید مستجاب شود.
یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:, :: 10:50 :: نويسنده : سید ابوالقاسم قوامی
![]() !!!مردی که دوست داشت خدا با او حرف بزند!!!
مردی نجوا کنان گفت :
" ای خداوند و ای روح بزرگ ! با من حرف بزن " و چکاوکی با صدای قشنگی خواند اما مرد نشنید ...
و سپس دوباره فریاد زد :
" با من حرف بزن " و برقی در آسمان جهید و صدای رعد در آسمان طنین افکن شد اما مرد باز هم نشنید .
مرد نگاهی به اطراف انداخت و گفت :
" ای خالق توانا پس حداقل بگذار تا من شمارو ببینم " و ستاره ای به روشنی درخشید اما مرد فقط رو به آسمان فریاد زد :
" پروردگارا به من معجزه ای نشان بده " و کودکی متولد شد و زندگی تازه ای آغاز شد اما مرد متوجه نشد و با نا امیدی ناله کرد :
" خدایا مرا به شکلی لمس کن و بگذار تا بدانم اینجا حضور داری "
اما مرد با حرکت دست حتی پروانه را هم از خود دور کرد و قدم زنان رفت ....
_____
یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:, :: 9:59 :: نويسنده : سید ابوالقاسم قوامی
یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:, :: 9:16 :: نويسنده : سید ابوالقاسم قوامی
داستان ( من و خدا )
وقتی قدرت فهم من بیشتر شد ، به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک میکند… نمیدانم چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم… از آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد ، زندگی ام با نیروی افزوده شده او خیلی بهتر شد ، وقتی کنترل زندگی دست من بود من راه را میدانستم و تقریبا برایم خسته کننده بود ولی تکراری و قابل پیش بینی و معمولا فاصله ها را از کوتاهترین مسیر میرفتم… اما وقتی خدا هدایت زندگی مرا در دست گرفت ، او بلد بود… من نگران و مضطرب بودم پرسیدم « مرا به کجا می بری ؟ » وقتی میگفتم : « میترسم » ، او به عقب بر میگشت و دستم را میگرفت و میفشرد و من آرام میشدم … او مرا نزد مردم میبرد و آنها نیاز مرا به صورت هدیه میدادند و این سفر ما ، یعنی من و خدا ادامه داشت تا از آن مردم دور شدیم … خدا گفت : هدیه را به کسانی دیگر بده و آنها بار اضافی سفر زندگی است و وزنشان خیلی زیاد است ، بنابراین من بار دیگر هدیهها را به مردمانی دیگر بخشیدم و فهمیدم من در ابتدا در کنترل زندگی ام به خدا اعتماد نکردم ، فکر میکردم او زندگی ام را متلاشی میکند ، اما او و من دارم یاد میگیرم که ساکت باشم و در عجیبترین جاها فقط پا بزنم .. یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:, :: 8:57 :: نويسنده : سید ابوالقاسم قوامی
شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 13:17 :: نويسنده : سید ابوالقاسم قوامی
پرداخت زكات چه بهره ي دنيوي دارد؟امير المؤمنين عليٌّ عليه السلام : حَصِّنُوا أموالَكُم بالزَّكاةِ . امام على عليهالسلام : داراييهاى خود را با (دادن) زكات حفظ كنيد . ------------------------------------------------------
الإمامُ الحسنُ عليه السلام : ما نَقَصَتْ زكاةٌ مِن مالٍ قَطُّ . امام حسن عليهالسلام : زكات ، هرگز چيزى را از ثروت كم نمىكند . پيوندها
|
||||||||||||||||||||||||
![]() |